
یکی از تراژدیهای بزرگ در شاهنامه فردوسی، نبرد میان دو پهلوان ایرانی است. رستم، قهرمان سرشناس و اسفندیار، شاهزاده و جنگجوی مقدس. هر دو نماینده حق و راستی هستند اما تقدیر، آنها را رو در روی هم قرار میدهد. این داستان بازتابی از سرنوشت، حقطلبی و تضاد میان وظیفه و عشق به خانواده است.نبرد رستم و اسفندیار یکی از تراژیکترین و عمیقترین داستانهای شاهنامه فردوسی است و ریشهاش در تعارض میان وظیفه، رسالت و سرنوشت است. این نبرد نه بهخاطر دشمنی شخصی، بلکه به دلیل اجبار و تقدیر رخ میدهد.
چرا رستم و اسفندیار با هم جنگیدند؟
اسفندیار، شاهزادهای با ایمان، فرمانبردار، و وارث تاج و تخت ایران زمین بود. پدرش گشتاسپ شاه، او را برای آوردن رستم به دربار مأمور کرد، چون رستم از فرمانهای گشتاسپ سرپیچی کرده بود و به دربار نمیآمد.
رستم، با وجود احترام به پادشاه، حاضر نشد با زور و تهدید به دربار بیاید، چون میدانست گشتاسپ نیت و پندار خوبی ندارد و از اسفندیار سوءاستفاده میکند. اما اسفندیار، که به پدر احترام می گذاشت و به فرمان او متعهد بود، اصرار داشت رستم را با زور نزد پدرش بیاورد، حتی اگر نبردی صورت بگیرد.عاقبت نبردی خونین بین دو پهلوان ایرانی صورت میگیرد؛ نبردی میان وظیفه و حکمت، دینداری و پهلوانی، و پسر فرمانبردار و پهلوان آزاداندیش.
چرا گشتاسپ میخواست رستم به دربار بیاید؟
گشتاسپ میخواست رستم را تحقیر کند و قدرت او را از بین ببرد، چون از نفوذ و محبوبیت زیاد رستم در ایران تشویش داشت. همچنین از پسرش اسفندیار که قدرتطلب بود هراس داشت. رستم، پهلوان نامدار ایران زمین، از نسل زال بود و مردمان ایران زمین او را قهرمان واقعی میدانستند. گشتاسپ، که پادشاهی خود را وابسته به حمایت روحانی و دینی میدانست، از قدرت مستقل رستم احساس خطر میکرد. همینطور گشتاسپ از فرزندش اسفندیار نیز میترسید. اسفندیار مردی دیندار، دلیر و بسیار محبوب بود و آشکارا میخواست پادشاهی را از پدر بگیرد. گشتاسپ او را به ماموریتی خطرناک فرستاد و آن آوردن رستم به زور بود.
هدف گشتاسب این بود که یا رستم کشته شود یا اسفندیار در جنگ با رستم از بین برود و یا هر دوی آنان بی اعتبار و بدنام شوند.
نتیجه نبرد
رستم، با کمک سیمرغ و بهدست آوردن تیری کارآمد از درخت گز، اسفندیار را با پرتاب تیری به چشم، که تنها نقطه آسیبپذیر بدن او بود، زخمی کرد و کشت. این پیروزی برای رستم بسیار تلخ بود، چون نمیخواست قهرمان بیگناهی را بکشد.
نبرد رستم و اسفندیار تنها یک جنگ نیست؛ بلکه روایتی است از تقدیر، نافرمانی، تعارض نسلها و خطر اطاعت کورکورانه.
داستانی است که نشان میدهد حق همیشه با یکطرف نیست و گاه دو نیروی خوب، در مسیری ناگزیر به رویارویی میرسند.
فردوسی به روشنی گشتاسپ را در این داستان شخصیتی منفی و قدرت طلب نشان میدهد که حتی خانواده و پسر خود را قربانی حفظ تاج و تخت میکند. اسفندیار نیز با وجود درک این واقعیت، بهخاطر اطاعت کورکورانه، تن به فرمان پدر میدهد.
بیشتر بخوانید: