فئودور داستایوفسکی یکی از بزرگترین نویسندگان روانشناس است. او در زندگی رنجهای زیادی کشید. در آخرین لحظه از جوخه اعدام تزار در امان ماند، سالها در گولاگ سیبری زندگی کرد و گرفتار مریضی صرع شد. او نویسنده برخی از بزرگترین رمانهای روانشناختی و وجودی در تمام ادبیات جهان، از جمله جنایت و مکافات و برادران کارامازوف است.
کتاب یادداشتهای زیرزمینی در سال ۱۸۶۴نوشته شده. لحن طعنهآمیز و نیش فلسفی آن بسیار مشهود است. نقد داستایوفسکی وحشت های توتالیتاریسم قرن بیستم را پیش بینی کرد. اتحاد جماهیر شوروی استالین، آلمان هیتلری، و چین مائو سعی میکردند به طور سیستماتیک رفتار انسان را از طریق کنترل فکری و اینکه ما چه کسی هستیم و چه چیزی برای ما خوب است، هدایت و تغییر دهند.
رمانهای داستایوفسکی پاسخهای نهایی را به ما نمیدهند. اما نشان میدهند که نمیتوان به این پرسش که ما کی هستیم و چه چیزی برای ما خوب است با یک فرمول ساده پاسخ داد. و این موضوع باید توسط هر نسل بازاندیشی شود.
یادداشتهایی از زیرزمین را میتوان نقدی بر دیدگاه مترقی از تاریخ، دولت و به طور کلی کمالپذیری انسان دانست. این رمان به طور مستقیم نشان می دهد که از طریق منفعت شخصی روشنگرانه، همه ما به یک نتیجه میرسیم.
در حالی که داستایوفسکی به وضوح با دغدغههای اگزیستانسیالیستی مانند اصالت، ایمان، مرگ، معنا و دیوان سالاری شدن جامعه درگیر بود، خود دیدگاه اگزیستانسیالیستی را رد میکرد. او ایمان را راه حلی برای اضطراب وجودی تشخیص میداد. اما عظمت او به عنوان یک نویسنده او را قادر ساخت تا بینش اگزیستانسیالیستی جهان را به شیوه ای متقاعدکننده و قانع کننده بیان کند.
خلاصه داستان
در سطرهای آغازین، راوی ناشناس به مخاطب خیالی خود میگوید: «من مردی مریض هستم، مردی کینه توز هستم، مردی غیرجذاب هستم». به نظر می رسد این شروعی بی امید برای یک رمان باشد، حتی یک رمان کوتاه. با این حال ما به خواندن ادامه میدهیم، زیرا راوی مردی درخشان، بداخلاق و سخنور است.
در بخش اول، راوی خواننده را مستقیماً در توصیف جهان بینی وجودی خود درگیر می کند، ادعاهای علمی را زیر سوال می برد که بشر به عنوان موجود عاقل، همیشه از منافع شخصی خود پیروی می کند. راوی در مخالفت با این ادعاها اعلام میکند: «ما گاهی چیزهای مزخرف و شنیعی میخواهیم، دقیقاً به این دلیل که در حماقت خود، این بدی ها را آسانترین راه برای رسیدن به سود از پیش تعیینشده به حساب می آوریم».
در قسمت دوم، راوی دوران جوانی خود را به یاد می آورد. او تحت حاکمیت غرور بیش از حد خود و با قوه تخیلی که از احساسات خوب ادبیات رمانتیک تغذیه می شود، ساده ترین روابط انسانی را به چالش میکشد و یک زندگی پر از بدی، ظلم و تحقیر را زندگی میکند تا به خواننده القاء کند که این نوع اندیشه و شیوه زندگی در حقیقت چگونه است.
بیشتر بخوانید: