افسانه های محلی افسانه هایی هستند که اکثرا بین مردم یک کشور، شهر، روستا یا محله نقل میشوند. نقل شفاهی این داستان ها در طی سال ها معمولا باعث میشود جزییات آن دستخوش تغییراتی شود اما معمولا اصل داستان، به همان صورت باقی میماند. در این قسمت از سری “داستان های محلی” به یکی از داستان های محلی کشور نپال میپردازیم. داستان “گورومپا” موجودی خیالی اما ترسناک که غذای مورد علاقه اش گوشت بچه هاییست که حرف گوش نمیکنند.
در جوار دو کشور بزرگ بودن، یعنی هند و چین باعث شده است نپال از لحاظ فرهنگی بسیار گوناگون باشد. اما نپال خود دارای فرهنگی غنیست و داستان هایی پر رمز و راز را در سینه اش جا داده. یکی از این داستان ها داستان “گورومپا” ست. گورومپا موجودی کریه المنظر که رژیم غذایی اش گوشت بچه آدم و نفرت است. داستان گورومپا از اینجا شروع میشود که مردی قمارباز به نام “کِش چاندرا” تمام ملک و املاکش را در قمار میبازد. او به خانه خواهرش میرود تا با او زندگی کند اما باز هم دست به قمار میزند، اینبار با ملک و املاک خواهرش.
روزی او بشقابی را که در آن غذا میخورد را در بازی قمار میبازد. وقتی دست از پا درازتر به خانه برمیگردد خواهرش منتظر اوست. خواهر که از خشم سرخ شده بود برنجی را که برای کِش پخته بود روی زمین ریخت تا او غذا را از روی زمین بخورد. کش که از رفتار خواهر بسیاری غمگین شده بود برنج را از کف زمین جمع کرد و در دستمالی گذاشت و خانه را ترک کرد. در میانه راه بقچه خود را باز کرد اما دید برنج فاسد شده او که حسابی گرسنه بود برنج را در آفتاب پهن کرد تا خشک شود، سپس خوابش برد. وقتی بیدار شد دید اثری از برنج خشک شده نمانده و کبوترها آن را خورده اند. کش خیلی گرسنه بود و شروع کرد به گریه کردن اما کبوتر ها آمدند و برای او طلا دفع کردند! کش خواست با خوشحالی مدفوع طلایی را جمع کند اما صدایی شنید. صدا خرخر بلندی که از جنگل شنیده میشد نزدیک و نزدیکتر شد. گورومپا به سراغش آمده بود! کِش وحشت کرد اما به گرومپا گفت:” من با تو معامله ای میکنم، اگر تو مرا آزار ندهی و بگذاری این تکه های طلا را جمع کنم من راه دهکده را به تو نشان میدهم.” و همانطور هم شد. از آن پس کودکان زیادی در دهکده گم شدند و مردم دهکده مجبور شدند برای حفاظت از کودکانشان و برای راضی نگه داشتن گرومپا مراسم نذر و دعا انجام دهند.
گروماپا یادآور همان “لولوخورخوره” موجود خیالی است که در ایران جهت ترساندن کودکان بازیگوش از آن نام برده میشود.
2 thoughts on “افسانه های محلی: گوروماپا”