طبیعت یا خدا تنها جوهر نامتناهی و دارای صفات نامتناهی است که هر یک جنبه ابدی از طبیعت او را بیان می کند. اسپینوزا معتقد است که تعریف خدا با تعریف ماهیت او برابر است. طبیعت و یا خدا، خود سبب است. منظور اسپینوزا از سبب این است که طبیعت یا خدا تنها موجودی است که از یک علت خارجی برای وجود خود یا یک مفهوم بیرونی برای تصور خود ناشی نمی شود.
اسپینوزا مدعی است که فقط خدا می تواند جوهر باشد زیرا وجود دو یا چند جوهر با جوهر و صفات همانند، مشابه یا ناسازگار خواهد بود. اسپینوزا معتقد است که اگر مردم بخواهند دو یا چند جوهر از یک ذات و صفات را درک کنند، قادر به انجام این کار نخواهند بود، زیرا هیچ ویژگی متمایزکنندهای بین آنها وجود نخواهد داشت که هر کسی بتواند یکی از آنها را منحصرا درک کند.
بنابراین، چون فقط جوهرها علت خودشان هستند، فقط آنها بی همتا هستند و در صورت عدم هستی یکسان، قادر به تعامل نیستند. در این صورت، در طبیعت فقط یک جوهر وجود دارد، خدا، زیرا ناسازگاری دو یا چند ماده نه تنها آنها را از تعامل باز میدارد، بلکه آنها را از ایجاد و تأثیر بر یکدیگر باز میدارد.
اسپینوزا مدعی است که خدا تغییر ناپذیر است زیرا فقط او بی حد و حصر است. علاوه بر این، چون خدا تنها علت خودش است، ماهیتش متمایز است.
او معتقد است، خداوند باید دارای صفت تفکر باشد، زیرا یک چیز متفکر بیانگر صفت است، بنابر این، تفکر در شکل حالت ها، ذات خدا را بیان می کنند. از نظر اسپینوزا، خدا جوهری جسمانی است که دارای صفت بسط است. یعنی، خدا معادل طبیعت است. فقط یک جوهر وجود دارد و نظم طبیعی خود را به عنوان یک کل واحد معرفی می کند.
بنابر این، خداوند جوهر جسمانی است، زیرا اگر او نبود، هیچ جایی برای گسترش حالات او وجود نداشت. زیرا واقعیت طبیعت لزوماً فضایی را برای وجود حالات او فراهم می کند.