بشر در آغاز قلب را مرکز روح و اندیشه انسان میشناخته. قلب چون در دوره جنینی زودتر از دیگر اعضا شکل میگرید و تپش قلب ارتباط مستقیم با احساسات و عواطف ما را داراست در گذشته به عنوان مرکز کنترل بدن ما تصور میشده است.
به طور مثال مصریان باستان در مراسم مومیایی کردن اجساد قلب را به طور کامل از بدن خارج میکردند. در کوزه ای مخصوص و تبرک شده قرار میدادند. آنها قلب را با احترام کنارجسد مومیایی شده در مقبره قرار میدادند. مغز را از حفره بینی بیرون کشیده و خوراک جانوران می کردند و حفره خالی ایجاد شده در جمجمه را با خاک اره یا صمغ پرمیکردند. این عمل نشان از کم اهمیتی و بی مقدار بودن ارزش مغز در نزد مصریان باستان میتواند باشد.
نزد یونانیان منزلت قلب حتی بیشتر از مصریان باستان بوده است. آنها قلب را مانند کتابی مرجع میدانستند، ارسطو رگهای قلب را به کانال های پیام رسانی به سایر اعضای بدن تشبیح کرده . و مویرگ های ظریف عقل را بی اهمیت و بی خاصیت انگاشته است.
اهمیت مغز
اما پزشکان و محققین بعدها با توجه کردن به مطالعات بروی تغیرات روش رفتاری در بیمارانی که دچار صدمات مغزی شدند. به اهمیت عقل توجه بیشتری کردند. ادموندسودنبرگ، دانشمند سوئدی قرن هجدهم میلادی اولین کسی بود که به ارج و منزلت عقل بهای بیشتر داد. او طی تحقیقاتش به نقش ارتباط مغز با سایر اعضای بدن و حتی رابطه بافت های مرتبط کننده دو نیم کره مغز پی برد. او با کشف غده هیپوفیز و یاد کردن از آن به عنوان لابراتوار بدن نقش مغز را در حیاط انسان ارتقاع داد.
بیشتر بخوانید
اگرچه پس از مرگ ادموند سودنبرگ بار دیگر رقابت قلب و مغز در مقام فرماندهی بدن ما نزد پزشکان و دانشمندان دو باره بالا گرفت. اما خدمات و کشفیات وی راه را برای شناخت بیشتر و توجه به اهمیت مغز برای آیندگان هموار کرد.