جان آدامز (از ماساچوست) به جیمز سالیوان
فیلادلفیا، ۲۶ ماه مه، ۱۷۷۶.
“از لحاظ تئوری مسلما تنها پایگاه اخلاقی حکومت، رضایت مردم است. اما ما این امر مهم را تا چه حد میتوانیم عملی کنیم؟ آیا میتوانیم بگوییم که هر فرد از جامعه، پیر و جوان، زن و مرد، همینطور ثروتمند و فقیر باید صریحا با تمامی قوانین و مقررات تصویب شده موافقت نمایند؟ نه، غیر ممکن است. پس چگونه است که اکثریت بدون رضایت اقلیت از حق حکمرانی بر او برخوردار میشود؟ و چگونه است که مرد از حق حکمرانی بر زن بدون رضایت او برخوردار میشود؟ و همینطور حق حکمرانی سالخوردگان بر جوانان؟
اما بگذارید تصور کنیم که تمامی مردم از هر مقام، جنسیت و موقعیتی حق رای دارند. همگی رای داده، قانونی تصویب شده و به دست اکثریت اجرا میشود. اما اقلیت با این قانون مخالف است. آیا این حق اکثریت است که حکمرانی کند و وظیفه اقلیت تا فرمانبرداری؟ از سر اجبار بله، زیرا قانون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد.
اما چرا زنان باید از این پروسه حذف شوند؟
شما خواهید گفت زیرا ظرافت طبیعی آنها، آنان را از وظیفه سخت زندگی، جنگ و امور اداره کشور متوقف میکند. همینطور توجه آنان به قدری معطوف به فرزندانشان است که طبیعتا برای اداره امور کشور مناسب نیستند. کودکان نیز صد البته از قدرت قضاوت برخوردار نیستند. صحیح، اما آیا این امر به دیگران صدق نمیکند؟ آیا این به همان اندازه درست نیست که مردانی که از دارایی محروم هستند نیز در هر جامعه ای به طور کلی به امور اداره کشور ناآشنا هستند؟ تا جایی که وابستگی بیش از حدشان به مردان دیگر نمیگذارد خود بتوانند در مورد این امور قضاوت کرده و فکر مستقل خود را داشته باشند؟
بیشتر بخوانید:
هارولد رابینز یکی از پر خواننده ترین نویسندگان زمان ما
اگر این درست باشد، با ارجاع دادنتان به قانون خودتان، آیا با دادن حق رای به مردانی که دارایی و ثروت چندانی ندارند فکر نمیکنید که بستری را برای فساد فراهم میکنید؟ این چنین است ضعف انسان که مردان بدون دارایی به ندرت برای خود توانایی قضاوت دارند. آنها آنچنان صحبت کرده و رای میدهند که گویی به وسیله مردان دارای سرمایه کنترل شده و هدایت میشوند به گونه ای که ذهن و قدرت تفکرشان به منفعت آنان وابسته است. قدرت همیشه دنباله روی سرمایه است…”
دیدگاهتان را بنویسید