افسانه های محلی افسانه هایی هستند که اکثرا بین مردم یک کشور، شهر، روستا یا محله نقل میشوند. نقل شفاهی این داستان ها در طی سال ها باعث میشود جزییات آن دستخوش تغییراتی شود اما معمولا اصل داستان، به همان صورت باقی میماند. در این قسمت از سری “داستان های محلی” به یکی از داستان های محلی مکزیک میپردازیم. داستانی که نه تنها در مکزیک بلکه در اکثر کشورهای آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی ریشه دارد و دهان به دهان نقل میشود.
یکی از مهمترین ویژگی داستان “لا یورونا” یا “زن گریان” این است که هر خانواده و هر فرد داستان او را با جزییاتی متفاوت نقل میکند. اگر کودکی خردسال هستید لا یورونا زنی است با چهره ای ترسناک که لباس بلند سفیدی بر تن دارد. او پس از تاریکی پرسه زنان در پی پیدا کردن فرزندان گم شده خویش است . اگر شما را ببینید ممکن است فکر کند شما فرزند او هستید و شما را با خود ببرد. به همین دلیل باید به حرف پدر و مادر گوش کرده و هنگام غروب آفتاب در خانه بمانید. نسخه ای که توسط بزرگسالان نقل میشود اما جزییات بیشتر و ترسناک تری دارد.
بیشتر بخوانید:
یکی از داستان های نقل شده داستان زنی را میگوید که مردم شهر او را زیباترین زن شهر میدانستند. مردان جوان شهر همگی در پی این بودند تا قلب او را بدست بیاورند. اما او بسیار مغرور بود و هیچکدام از آن ها را به اندازه کافی خوش چهره نمیدانست. تا اینکه مردی از شهر دیگر سوار بر اسبی سیاه به شهر زن زیبای داستان ما رسید. زن زیبا به محض دیدن این مرد ناشناس تصمیم گرفت با او ازدواج کند. او مردی قوی و مغرور بود با موهایی به سیاهی شبق.
بعد از ازدواج
چند سال گذشت، آنها اکنون دارای دو فرزند پسر بودند. اما زندگی آرام آنها دوامی نداشت زیرا روزی مرد سوار بر اسبش خانواده خود را ترک کرد. او پس از مدت ها با زن دیگری سوار بر ترک اسبش بازگشت . به زن گفت که دیگر او را دوست ندارد و تنها بازگشته تا فرزندان خود را ببیند. زن از شدت خشم دو فرزند خود را به رودخانه ای برد و به جریان تند رودخانه سپرد. پس از آنکه خشمش فروکش کرد سعی کرد کودکانش را از جریان رودخانه نجات دهد اما خود نیز در رودخانه غرق شد.
از آن پس لا یورونا زاری کنان از هرکسی که میبیند میپرسد: “فرزندانم کجا هستند؟.” گفته شده هرکس که او را میبیند از شدت وحشت پس از چند روز میمیرد. زیرا لا یورونا پر از خشم و نفرت و کینه است و به دنبال انتقام.