آرتور شوپنهاور یکی از اولین فیلسوفان قرن نوزدهم بود که ادعا کرد جهان در هسته خود مکانی عقلانی نیست. شوپنهاور با الهام از افلاطون و کانت، که هر دو جهان را مستعد عقل میدانستند، فلسفه خود را به دیدگاهی مبنی بر شناخت غریزه تبدیل کرد. و باور داشت که باید کشمکش های بی پایان جهان را به حداقل برسانیم.
خواسته های طبیعی ما به خاطر دستیابی به یک چارچوب ذهنی آرام تر و تمایل به خیرخواهی جهانی است. شوپنهاور که اغلب به عنوان یک بدبین تمام عیار شناخته می شود. از طریق اشکال هنری، اخلاقی و زاهدانه با ناامیدی و درد مبارزه می کند.
بنیاد هستی
آرتور شوپنهاور استدلال میکند که بنیاد هستی یک «اراده» کور و بیهدف است. که تمام زندگی را به حرکت در میآورد و به مبارزه و رنج مداوم منجر میشود. او معتقد بود تنها راه فرار از این چرخه درد، انکار اراده است که از طریق تفکر زیباییشناختی، شفقت و اعمال زاهدانه به دست میآید.
آرتور شوپنهاور در کتاب خود، جهان به مثابه اراده و ایده، به طور مفصل فلسفه خود را توضیح داد. به گفته شوپنهاور، جهانی که ما مشاهده می کنیم فقط در مغز ما وجود دارد. یعنی جهان عینی از طریق دنیای ذهنی ما ایجاد می شود. شوپنهاور استدلال میکند که این «حقیقت» قطعیترین است: «زیرا وجود عینی اشیا مشروط به موضوعی است که ایدههایش هستند.
بیشتر بخوانید:
روزنه ای به چالش های فنی فیلمبرداری «پنجره عقب»
این منجر به یک رابطه جالب بین سوژه (مغز ما) و ابژه (جهان) می شود. شوپنهاور حتی یک گفتگوی فرضی بین مغز ما و جهان ایجاد کرد.
“اگر ما چيزي را مي خواهيم، از آن جهت نيست كه دليلي بر آن پيدا كرده ايم. بلكه چون آن را مي خواهيم، برايش دليل پيدا مي كنيم.”
آرتور شوپنهاور
بیشتر بخوانید:
دیدگاهتان را بنویسید